چه خندا دار است
زندگی را می گویم
نه حق داری نیایی
نه می توانی نباشی
و نه مجازی تا آخرش باشی
و حالا هی از خودت بپرسی
" هی فاطمه از اینکه اینجایی پشیمانی"
و رها از همه ی دیدگاه های فلسفی
پشت همه ی "ایسم" ها و"ایست" ها
تنها آغوشی را بخواهی
که نمی خواهی مال تو باشد
و هی چای بخوری
و هی چشم پنجره را در بیاوری
و گوشت به صدای گوشی باشد
که هیچ صدایی هم نمی دهد
من هم باید قبول کنم
دچار افسردگی شده ام
هی ایندرال در می آورم از بسته
و هی یاد ناخن هایت می افتم
و شاعر جیغ می زند که:
" مرده بودی و کسی باز به تو ایمان داشت"
آری
رفته بودی و
.
.
.
بغضم می ترکد
و می خوابم
28/12/91 آریکان
برچسب : نویسنده : غزال جلیلوند ghazal74 بازدید : 358