اولین روز است که بی گهواره می گردی علی
یک شبه مادر برای خود شده مردی علی
آخرین باری که بستم بند این قنداق را
بر دلم افتاده دیگر بر نمی گردی علی
بیشتر شرمنده می سازی پدر را گریه کن
بس کن این لبخند اشکم را در آوردی علی
باز کن از ساقه
ی این تیر انگشتان خود
نیست هم بازی تو بی چاره ام کردی علی
بی تعادل هستی و ماندم چگونه با سرت
حجم تیر حرمله را تاب آوردی علی
می زنی لبخند پیدا می شود سرهای تیر
عاقبت دندان شیری هم در آوردی علی
برچسب : نویسنده : غزال جلیلوند ghazal74 بازدید : 427