آرزویی برای نرسیدن

متن مرتبط با «غزل» در سایت آرزویی برای نرسیدن نوشته شده است

شعری از مادر غزل نئوکلاسیک

  • سالها پیش از این به من گفتیکه "مرا هیچ دوست میداری؟"گونه ام گرم شد ز سرخی شرمشاد و سرمست گفتمت "آری"!باز دیروز جهد میکردیکه از عهد قدیم یاد آرمسرد و بی اعتنا تو را گفتمکه "دگر دوستت نمیدارم"ذره های تنم فغان کردندکه "خدا را! دروغ میگویدجز تو نامی ز کس نمی آردجز تو کامی ز کس نمی جوید"در نگاهم شکفته بود این رازکه "دلم کی ز مهر خالی بود؟"لیک تا پوشم از تو، دیده ی منبر گل رنگ رنگ قالی بوددوستت دارم و نمی گویمتا غرورم کشد به بیماریزآنکه میدانم این حقیقت راکه دگر دوستم نمیداری از کتاب "شاید که مسیحاست..."سیمین بهبهانی  ,نئوکلاسیک,غزل, آرزویی برای نرسیدن ...ادامه مطلب

  • ابن السلام

  • لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد ... عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد   می شد بدانم این که خط سرنوشت من از دفتر کدام شب بسته وام شد؟ ... حسین منزوی شاعری که دوستش می دارم     اول دلم فراق تو را سرسری گرفت وان زخم کوچک دلم آخر جذام شد   گلچین رسید و نوبت با من وزیدنت دیگر تمام شد گل سرخم ! تمام شد   شعر من از قبیله ی خون است خون من فواره از دلم زدو آمد کلام شد   ما خون تازه در تن عشقیم و عشق را شعر من و شکوه تو رمزالدوام شد   بعد از تو باز عاشقی و باز ... آه نه این داستان به نام تو اینجا تمام شد  ,منزوی, حسین,غزل نئوکلاسیک,آرزویی برای نرسیدن ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها